Friday, December 04, 2009

چشمان بی عمق

بدنم از دوریش درد می کند
منتظرم بازگردد
دلتنگم
بدن نحیف و لاغرت همیشه در ذهنم همراه من است
و نیاز و کششی که به سوی تو حس می کنم
عاشق نیستم
میدانم
با تو بودن فرصتی بود برای بال و پر گرفتن
پرواز کردن، خودم بودن

ذهنم پر است از این سوالات
انگشتان باریک و کشیده ات که بین انگشتانم جای می گرفت
و آن حس ناب و تکرار ناشدنی
غریبه ی آشنای من کجایی
سراغت را از که بگیرم که ندانی و نفهمی فراموشت نکرده ام
دلد برای خودم تنگ شده
خودی که با تو بودن آترا ساخت و دیگر با رفتنت کامل نیست
در عمق احساسم خلا رخنه کرده
آنچه که تو شکوفاندی بی تو مانده و راهی که از تنها پیمودنش می ترسد
تو نباشی در این راه یعنی تنها بودن حتی اگر هزاران همراه کنارم باشند
یکی از یکی دلسوزتر و عاشق تر

نه نیا
خودم خواستم که بری
نمیدانم آنروز تا کی نگاهم کردی، دور شدنم را دیدی؟
می دانم بودی، نگاه بی وقفه ات را حس می کردم
بدنم ار نبودنت درد می کند
آری، به بودنت معتادم
عزیزم، روزی می رسد که به تو بگویم بهنام بهانه ای بیش نبود؟
تو باید می رفتی بخاطر دیر رسیدنت
بخاطر سکوت
بودنت بخاطر خودت نبود
بخاطر آنچه که هستی نبود
بودنت بهانه ای بود برای نفس کشیدن در دنیایی که تو درش را برویم باز کردی
وقتی نیستی چقدر احساس تنهایی می کنم
چقدر نیستی

انگار تنها چیزی که از تو دارم پژواک صدای خودم باشد
خودم خواستم رفتنت را
از تو رفتنت را خواستم و تو از من بودنم را
من از تو دریغ کردم و تو از من التماس
تو را عاری از احساس وحرف هایت دوست دارم؟
نمیدانم
آیا تو را برهنه دوست دارم؟
فقط می دانم دلم برای بدن نحیفت تنگ شده
بدنی سفید با ستون فقراتی برجسته و احتمالا دنده های بیرون زده
گریه نکردی، منطقی بود تمام آن حرف های آخر
و من با تمام توانم منتظر پایان حرف هایت بودم تا بروم
برای رفتن آمده بودم
خوب میدانستی
دنبال ردپایی از روز های قبل در نگاهم بودی ولی چیزی ندیدی
پریشب خواب دیدم در آغوشم گریه می کنی
انقدر لاغر بودی که برای در آغوش گرفتنت باید خیلی نزدیکت می شدم
دستم را که می خواستم دور کمرت بگذارم از ترس لمس کردن دنده هایت پشیمان می شدم
حس می کردم دسنم در پهاویت فرو می رود
ولی آنشب، اشک هایت امانم را برید
تو را با بدنم پوشاندم حتی سرت را بالا نیاوردی
هنوز گریه می کردی
شاید یعنی خیلی دیر شده
روز آخر باز هم دنبال کاشتن نخل و نشانه ای بودی در عمق چشمانم
می دانم
آنروز عمقی نداشت


No comments: