Sunday, March 21, 2010

روزمره ها - دو



بوی سنبل فضای خانه را پر کرده، اولین روز سال است و نم نم باران طبیعت را تازه تر از آنچه هست نشان می دهد. انگار که بخواهد شهر را بشوید از هر چه پلیدی است که از هشتاد و هشت مانده باشد. مثل همیشه برای غدا صدایم می کنند، میل ندارم ترجیح میدهم برای چند لحظه هم که شده سکون را تجربه کنم. نه! به این آسانی ها نمی توان شست و ربود آنچه را که تاریخ می نامیمش چه سراسر اشتیاق باشد چه رنج نامه، اگر دنبال تغییرید میتوانید 365 روز آینده را به حای 88 روی اوراقتان بنویسید 89 و شاد باشید که امید سال تازهای . در دل دارید و آنچه می خواهید خواهد رسید و هیچوقت دیر نیست
خواهرم خوشخال است از سال و جدید و سعی دارد باز هم روی همه چیز حساب کند، نه این نو شدن خیالس است توهم است
ماهی های من یک ساله شدند، دوستشان دارم
یاد خوابم افتادم
پیری به من گفت عشق یعنی همین
یادش بخیر
میل غذا ندارم


Thursday, March 18, 2010

...



من می ترسم
از هوای این شهر، صورت های خاکستری رنگش
چشمان گود رفته اش، غباری که مادام در دم به بازدمم میرسد. من از صورت سه-تیغ تراشیده اش می ترسم وقتی با نگاهش دنبالم میکند که هر شبش آبستن فردایی است
این چه خاکی است، چگونه سرزمینی است در پس گذار از هزاران ویرانی باز امیدش در روییدن هست
بعد از قرن ها جوانکشی... بهترین فرزندان خاکم را کشته اند، نسب من پس به کجا می رسد؟
نمیدانم، شاید همه عادت داریم کهنسالی را با آرامش طلبی بیمارگونه همسو ببینیم
خدایا با مردان سرزمین من چه کرده ای، نا مردان را ذخیره دورانمان کردی؟
آیینت برای سرزمین من همین است؟ که همیشه وحشیانه به تاراج رود، آنکه شرف دارند بجنگند و بمیرند خونش باشد سرمایه ی جولان عده ای بی مقدار

جوی های شهر من پر است از موش های مبتلا به طاعون
خیابان هایش پر از مردگانی که نمی دانند گورشان در کدام لجنزار قرار بنا شدن دارد
در کوچه های شهر من دیگر آواز پرندگانن و صدای خنده های کودکانه نمی پیچد
میبینی؟
پارسال مسلمانان عید نداشتند امسال قرار است به زور تا کجای آدم را از جشن و سرور پر کنند

نوروزتان، میراث حمله آریایی ها به سرزمینم ارزانی خودتان
شرف مردمم را بازگردانید