Sunday, March 26, 2006

....ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود وليک به خون جگر شود
خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تير دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن ميانه يکی کارگر شود
ای جان حديث ما بر دلدار بازگو
ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کيميای مهر تو زر گشت روی من
آری به يمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غير حسن ببايد که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
...
چند ماه تا هجده سالگی مونده
نه! فقط هجده سال نبود بیش از این گذشت
انقدر بر خلاف جهت آب شنا کردم که دیگه نمیتونم همجهتش پیش برم
زمان رو گم کردم
خدایا! اگه بنده احمقی بودم با خواسته های بی معنا٬ چرا از من دریغ نکردی
دروغ گفتم باز هم میتونستم انتظار بکشم
خدایا! بیشتر از همیشه محتاج کمکم ولی این بار با چه رویی ازت بخوام
هيچ کس جز تو نمی تونه برای زندگيم تصميم بگيره٬
اصلا اين اجازرو نميدم به کسی
خدايا! اين تنهاييامو با تو قول ميدم ديگه با هيچکی قسمت نکنم
بابت اون شب ببخش منو
باز هم بارون مياد٬ ممنونم که جوابمو ميدی

Sunday, March 19, 2006

...سحرم دولت بيدار به بالين آمد

سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد
.....
.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويی که چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقليم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

Saturday, March 11, 2006

چه دانستم که این سودا مرا زين سان کند مجنون

چه دانستم که این سودا مرا زين سان کند مجنون
دلم را دوزخي سازد دو چشمم را کند جيحون
چه دانستم که سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو کشتي ام در اندازد ميان قلزم پر خون
زند موجي بر آن کشتي که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ريزد ز گردش هاي گوناگون
نهنگي هم برآرد سر خورد آن آب دريا را
چنان درياي بي پايان شود بي آب چون هامون
چون اين تبديل ها آمد نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بي چون

Sunday, March 05, 2006

شنبه٬ زنگ اول

باز هم داشتم صحبت می کردم
ته کلاس از خستگی روی صندلی لم داده بودم٬ ولی ساکت نميشدم
قدرت تحمل وزن سرم را نداشتم
سرم را به دیوار چسبانده بودم و همچنان ادامه میدادم
معلم صبوری ست حرفم را قطع نکرد گذاشت هر چه در دلم بود بگويم
احتیاجم را به یک نگاه فهميد
همیشه بدنبال آشنایی بودم که ساعتها برایش حرف بزنم
یا آشنا نبود٬ یا قدرت صحبت
ولی یک غریبه طلسم را شکست
حرفهای قبلم را انکار نمیکنم هنوز هم معتقدم انسان درستی نیست
ولی همه چیز را میداند میتوانم با او راحت باشم
لازم نيست از سوء تعبيری بترسم يا چيزی را توضيح بدهم
او ميداند کسی که معنا ی دوست داشتن را نداند هرگز معنی عشق را نخواهد فهميد
تا معنای دوست داشتن را نفهمم عاشق کسی نخواهم شد يا احساساتم را سرکوب خواهم کرد
هر وقت مفهوم دوست را فهميدم
هر وقت حس کردم جرات دارم درباره اش با همه صحبت کنم يا در برابر همه چيز سکوت کنم آنوقت شايد روشم را تغيير دهم
به قول او برخورد منطقی با عشق
شايد روزی که معنای عشق را فهميدم آنقدر شيفته ی خدا شوم که تا آخر عمر معشوقم فقط خدا باشد
شايد هم معشوقی را بيابم که با او به خدا برسم
شايد هم تا ابد نفهمم
فعلا در حال دست و پا زدنم تا غرق نشوم

Wednesday, March 01, 2006

تکامل

شروع : تير
حرفاهی اوليه: من رشته يی به غير از طراحی صنعتی دانشگاه سراسری نميرم
مهر: نه! دانشگاه آزاد هم قبول بشم ميرم ولی فقط رشته ای که ميخوام
و اواخر بهمن هر چی سراسری قبول شم ميرم
خدا به داد چند ماه بعد برسه٬ توقعها داره پايينتر مياد
!کم کم ميرسم به فرش طبس شايدم کاردانی گرافيک شبستر
......
چندين ساله به گلپايگان و خصوصا اطرافيان جناب معظمی علاقه ی خاصی پيدا کردم . استعداد عجيب اين خاندان پا فشاری بر چيزيست که نميدانند٬ خدا به داد وقتی برسد که تصميم به مشاوره تحصيلی ميگيرند
......
و حرف آخر
.انتظار موقعی سخته که آدم نتونه کاری انجام بده٬ ولی موقعی سختتره که بتونه ولی صلاح در صبر و انتظار باشه
خدايا٬ اين بار هم کمکم کن
روزهای با ارزشی ست