Saturday, February 25, 2006


زدست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رويش ديده جيحون کنم
يارم چو شمع محفل است
ديدن رويش مشکل است
سرو مرا پا در گل است
بر خط و خالش مايل است
يار من دلدار من کمتر تو جفا کن
يادی آخر تو ز ما کن
يادی آخر تو ز ما کن
...
کسی که همچين صدايی دارد بی شک انسان پاکی ست
بی شک از صفا و شأن محروم نيست
به قول دوستی آدم است

Wednesday, February 22, 2006

...

Monday, February 20, 2006

!!پسرم

...

هر کس بگه نه! اين موجود زيباييه حرفشو باور نميکنم تا اونو در آغوش بگيره و ببوسه
با اينکه هميشه با لفظ پسرم مورد خطاب قرارش دادم ولی منم زياد ازش خوشم نمياد
جدا از فايدش بايد يه چيز زيبا توش پيدا کنم

Saturday, February 18, 2006

چهارشنبه٬ زنگ سوم

کسی که مسير زندگی يک انسان رو تغيير ميده تا آخر عمر مسئول اشتباهاتيه که اون فرد به خاطر این تغییر مسیر مرتکب شده
دلم برای اين دختر-های- ساده ميسوزه
يک نگاه عميق به چشمهاش ميکنه طوری حس ميکنه تا انتهای مغزشو داره ميخونه
و بعد انقدر بهش فشارعصبی مياره تا اونو وادار به فکر میکنه
چند لحظه بعد احساس خستگی و پوچی عجیبی بهش دست میده
تصمیم میگیره همون کاریو بکنه که اون بهش گفته
........
ميشينه نصف کلاسو در باره ی خوبی حرف ميزنه اينقدر ميگه که آدم حس کنه اشباع شده٬ احتياج به بدی داره
از یک لحظه کلاسش خوشم میاد
وقتی حرفاش تموم شده و احساس میکنه همه چی تحت تسلط اونه
بهش بگم نه٬ حرفاتو قبول ندارم
گرچه خودمم مثل بقیه
گاهی کاملا حس ميکنم اختياری روی افکارم ندارم
ولی با بقیه یه فرقی دارم من میتونم ازش متنفر باشم ٬یا آزارش بدم
(((: گه گاهم برای اینکه ساکتم کنه خوب ميدونه به چی بند کنه
انسانی با توانايی بالا و لياقت کم
!!حتی منم دارم دربارش می نويسم

Wednesday, February 08, 2006

Nightmare

چقدر روزا زشت شدن٬ همه چيز کند پيش ميره٬ هيچ چيز نميخواد تغيير کنه چقدر آدما مسخره شدن همش تکرار تکرار تکرار. صبح تازه بيدار شده با اون قيافه عبوس داره میره سر کار یه روز گفتم حالش بده دو روز ده روز بیست روز دیگه الآن مطمئنم حالم ازش به هم میخوره
مسیر تکراری مغازه های تکراری و بعد که به مقصد می رسم آدمهای تکراری حرفهای تکراری شوخی های مسخره تکراری . از وقتی عينک ميزنم همشون پر رنگتر شدن . چيز قشنگی نمی بينم فقط زشتيهان که برجسته تر شدن. نه من حرف اونارو می فهمم نه اونا حرف منو
دلم میخواد همه قانونارو زير پا بذارم ٬ اونی که هستم باشم نه اونی که ميخوام. دلم برای خودم تنگ شده. دلم میخواد چند روز تنها باشم به هیچکس و هیچ چیز فکر نکنم .فقط من باشم و سکوت
فکر می کردم بدون دوستام نتونم زندگی کنم ولی بهم ثابت شد که میتونم. دوازده سال دوستی و هر روز با هم بودن الان چند ماهی هست که ندیدمشون. لذت تنهایی رو میخوام بچشم٬ شاید دوستانی بهتر از آدما پیدا کنم٬ شايد به آرامش برسم شايدم .... نميدونم
توی این شهر حتی جایی برای فریاد زدن نیست چه برسه به زندگی بی شک دکتر شریعتی این منظور رو نداشته ولی اسم کتابش برام قابل فهمه
ما متهمیم