Monday, July 31, 2006

مظهر

لطافت
سبکبالی
پرواز
تا اوج

Thursday, July 13, 2006

...


واي ، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
اب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابم
كه در آن دولت خاموشيهاست
من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
:و ندايي كه به من مي گويد
گر چه شب تاريك است
دل قوي دار ، سحر نزديك است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن مي بيند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا مي چيند
آسمانها آبي
پر مرغان صداقت آبي ست
ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند
از گريبان تو صبح صادق
مي گشايد پر و بال
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري
نه از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
...
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دميد
چه شبي بود و چه فرخنده شبي
آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد
كودك قلب من اين قصه ي شاد
:از لبان تو شنيد
زندگي رويا نيست
زندگي زيبايي ست
مي توان
بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي
مي توان
در دل اين مزرعه ي خشك و تهي بذري ريخت
مي توان
از ميان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بيزار از اين فاصله هاست
قصه ي شيريني ست
كودك چشم من از قصه ي تو مي خوابد
قصه ي نغز تو از غصه تهي ست
باز هم قصه بگو تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
...

Monday, July 10, 2006

تضاد

Friday, July 07, 2006

...


...و فقط سکوت

Sunday, July 02, 2006

...

..
سخت بود اما خيلی سريع گذشت
پاییز گذشته به اين عکس و زيرنويسش نگاه مي کردم
!مي گفتم آخه چه ربطی داره
بايد خطها رو دوست داشت تا فهميد
بايد دوست داشت تا فهميد
با تمام وجود لذت مي برم از اين تصوير
مي فهممش٬ اونم منو مي فهمه