Frans Hals
Thursday, October 25, 2007
Wednesday, August 01, 2007
1
همه عمر به اثبات آنچه كه نيستيم گذشت
احساس هميشگي، حسرت گذشته
غرق شدم، بدنم سرد است
راست مي گفت، عشق نوعي بيماريست
تنفر هم همينطور
چقدر نزديكند بهم
بايد آنجا تنها باشم، من بيمارم
نه شما
Wednesday, May 30, 2007
Tuesday, March 27, 2007
آغازی ديگر
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
Tuesday, January 30, 2007
Sunday, January 14, 2007
سر عشق
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم
حکايتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصيحت مردم حکايت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم
من رميده دل آن به که در سماع نيايم
که گر به پای درآيم بدر برند به دوشم
بيا به صلح من امروز و در کنار من امشب
که ديده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هيچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مويی به عالمی نفروشم
مرا مگوی که سعدی طريق عشق رها کن
سخن چه فايده گفتن چو پند میننيوشم
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نيابم بقدر وسع بکوشم
Saturday, January 06, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)