Sunday, April 30, 2006

...

مکالمه ای که پنج شنبه آغاز و امروز تکرار شد
با ديدنم هر بار تکرار ميکنه
و جواب فقط يک لبخند و سريع رد ميشم
همه حتی خود تو از اون بالا اول چند لحظه ای نگام میکنن بعد میگن طناب بیارید
!باید نجاتش بدیم
پریشب ازآسمان آتش میبارید٬ انقدر زیبا بود که هنوزم جلوی چشممه
هميشه گفتند خدا در آسمانهاست
من ثابت ميکنم ٬ روزی در قعر ظلمت به او ميرسم
فقط تا چند ماه دیگه چيزهايی که نميخوامو میشنوم
فرصتتون کمه٬ باید بجنبید
من هر روز مطمئن تر ميشم ولی اعتمادی نمی بینم
ديگه برام مهم نيست جرات دارم دربرابر همه چيز سکوت کنم
....تنها همراهم زمزمه های آشناييه که وجودمو نوازش ميده

Monday, April 17, 2006

...

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان​ها

Tuesday, April 11, 2006

...


دور خودم ديوار بلندی ساخته بودم يک اتاق حد اکثر دو در دو
ولی ديوارهای بلند انقدر بلند که گاهی دل خودمم توش ميگرفت
هر روز هم با خشت جديدی بلندترش میکردم که مبادا کسی بياد تو
فضا هم تا حد ممکن ايزوله بود
ولی با وجود تمام اين حرفا دنبال تنهايی بودم
هر وقت حوصلم سر میرفت به بالا نگاه میکردم
آسمان آبی و همیشه ابری چه لذتی داشت
ولی به دست خودم دیوارهای اون برجو خراب کردم
تا به حال اينجوری محاسباتم بهم نريخته بود
رفتم بيرون
هوای بیرون بد نبود ولی احساس امنیت نمیکردم
یک شب سرد همینطور که دور خودم ميگشتم یه چاه پیدا کردم
انتهای اون از آسمان ابریم زیباتر بود
نمیدونم چیه ولی انقدر نورانی و زیباست که شک نکردم باید تا انتهاش برم و بدستش بيارم
اینجا تاریکه ودیواره چاه هر روز داره صافتر میشه و پایین رفتن سخت تر
هوای اینجا کمی مرطوبه ولی تاکید میکنم نه خبری از گِل هست نه لجن
فقط سنگه و خاک و نور
میدونم روزی دیواره انقدر صاف و صیقلی میشه که نه تنها راهی برای بازگشت نخواهد بود
بلکه محکم به پایین پرت میشم
رسیدن به نور ارزش این زمین خوردنو داره
...الان چند وقتیه موقع دلتنگی ـ به جای بالا ـ به پایین نگاه میکنم

Saturday, April 01, 2006

...گرم بازآمدی

گرم بازآمدی محبوب سيم ‌اندام سنگين ‌دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
ايا باد سحرگاهی، گر اين شب، روز می‌خواهی
از آن خورشيد خرگاهی برافکن دامن محمل
گروهی همنشين من، خلاف عقل و دين من
بگيرند آستين من که دست از دامنش بگسل
ملامت‌گوی عاشق را چه گويد مردم دانا
که حال غرقه در دريا نداند خفته بر ساحل
اگر عاقل بود، داند که مجنون صبر نتواند
شتر جايی بخواباند که ليلی را بود منزل
ز عقل، انديشه‌ها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگی بايد، برو عاشق شو ای عاقل
...

هيچکس نمی تونه اين ابياتو به زيبايی استاد شجريان بخونه٬
!هيچکس