گرم بازآمدی محبوب سيم اندام سنگين دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
ايا باد سحرگاهی، گر اين شب، روز میخواهی
از آن خورشيد خرگاهی برافکن دامن محمل
گروهی همنشين من، خلاف عقل و دين من
بگيرند آستين من که دست از دامنش بگسل
ملامتگوی عاشق را چه گويد مردم دانا
که حال غرقه در دريا نداند خفته بر ساحل
اگر عاقل بود، داند که مجنون صبر نتواند
شتر جايی بخواباند که ليلی را بود منزل
ز عقل، انديشهها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگی بايد، برو عاشق شو ای عاقل
...
هيچکس نمی تونه اين ابياتو به زيبايی استاد شجريان بخونه٬
!هيچکس
No comments:
Post a Comment