Saturday, March 11, 2006

چه دانستم که این سودا مرا زين سان کند مجنون

چه دانستم که این سودا مرا زين سان کند مجنون
دلم را دوزخي سازد دو چشمم را کند جيحون
چه دانستم که سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو کشتي ام در اندازد ميان قلزم پر خون
زند موجي بر آن کشتي که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ريزد ز گردش هاي گوناگون
نهنگي هم برآرد سر خورد آن آب دريا را
چنان درياي بي پايان شود بي آب چون هامون
چون اين تبديل ها آمد نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بي چون

1 comment:

Anonymous said...

در همه دير مغان نيست چو من شيدايي خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
:-)جاي شما بودم باز اين اثر شجريانو در اين روزهاي زيبا گوش مي دادم.