Saturday, August 26, 2006

همه تو

گفتم دل و دين بر سر کارت کردم
هر چيز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی يا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عيال و خانمان را چه کند
ديوانه کنی هر دو جهانش بدهی
ديوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
ای در دل من ميل و تمنا همه تو
واندر سر من مايه ی سودا همه تو
هر چند به روی کار در مي نگرم
امروز همه توی و فردا همه تو

No comments: