Sunday, February 28, 2010

روزمره ها - یک



هوا آفتابیه اما سرد، اینو میتونی از سردی نوک بینیت حس کیکنی
خیابون خیلی شلوغه، ترافیک انگار هر لحظه سنگین تر میشه

دیرمه، باید تا کتاب فروشیا نبستن برسم انفلاب
خیابون دوطرفه رو رد میشم میرم تو ایستگاه اتوبوس
زن بغل دستی بهم خیره شده، داره به صورتم نگاه میکنه الان
خبری از اتوبوس نیست
به ساعتم نگاه میکنم
به صورت زن فضول با تعجب نگاه میکنم
میرم چند قدم جلوتر شاید تاکسی گیرم بیاد
باد میزنه گوشه مانتوم میره کنار، رون پام میخواد خودنمایی کنه گوشه مانتومو میگیرم
...

سر فاطمی؟
ماشین چند فدم جلوتد وایمیسته
مرسی آقا،خانم در جلو بازه
بدون اینکه سرشو برگردونه یا تشکر کنه در میشین رو باز میکنه و محکم میبنده
دستاش زسر یه لکه نور خورشید آروم میگسره
موهای بلند روی پوست چروک خورده دستش از خشکی توجهمو جلب کرده

راننده ماشین بغلی (راننده دو) شروع می کنه به حرف زدن با راننده ماشین ما
راننده دو: تهران جای خوبیه؟
راننده یک: چند تا گوسفند داشتی؟
با فاصله کمی به موازات هم دارن جلو میرن
راننده دو: چند وقته اومدی؟
راننده یک: بچه کجا هستی حالا
من دارم تو دلم به جفتشون می خندم ولی صورتم آرومه

راننده ماشین بغلی از ترافیک استفاده می کنه و میفته جلو
مسافرشو پساده میکنه، وسط خیابون دای میسته چند لحظه
دستاشو کش و قوس میده، یهو نعره میکشه وسط خیابون و باز راه میفته

راننده موهای پرپشت با ترکیب رنگی عجیبی داره
قهوه ای روشن با پر موی سفید بینشون
موهاش قسمت زیادی از دیدمُ میگیره
یادم نیست قبل این ماجرا بود یا بعدش، یه خانم دیگه هم سوار میشه
یکی از بیرون داد میزنه، باز مونده در

دوباره سر و کله اون راننده هه پسدا میشه

راننده یک: خیلی بی کلاسی، فقط همین
راننده دو: از وقتی ترک تحصیل کردم کلاسامو نرفتم همه بم میگن

با چشای زاغش زل زده به راننده ماشین ما
بالاخره از شرش خلاص شدیم، پیچید راست

من و راننده الان فقط تو ماشینیم

راننده: خانم ما فرهنگ نداریم
من: حتمن همینطوره
از آینه داره نگام میکنه
چشمامو میبندم

میتونید اینجا پیاده شید
مرسی

واسه بار آخر به موهای پرپشت راننده نگاه میکنم نمیخوام رنگش یادم بره

درُ محکم میبندم


Saturday, February 06, 2010

سرخ سپید


سرخی چشمانم از تو

سپیدی رویت از من


Friday, January 22, 2010

...توحید یعنی


گاهی فکر میکنم به اندازه خدا تنها هستم


Thursday, January 14, 2010

دموکراسی


آهای! تو که خلط سینتو رو زمین تف میکنی
با وقاحت تمام جلو آدم میپیچی فکرم میکنی زرنگی
تو اصلا نمی دونی دموکراسی چی هست
من شونه به شونه ی تو نیستم
ما هیچ نقطه ی مشترکی نداریم
ما دیدگاه مشترکی نداریم که پشت هم بایستیم
چطوره که کنار همیم

Tuesday, January 12, 2010

واژه ای فراتر از عقده: زن



اگه پسر بودم بی اینکه شک کنم فردا راهی شمال می شدم
از آرایش کردن خلاص می شدم
لباسی رو که دوست داشتم تنم می کردم
شب دیروقت میرفتم بیرون قدم بزنم
دوستای بیشتری داشتم در مقایسه با الان
روسری سرم نمی کردم
موقع تاکسی گرفتن اضطراب نداشتم که یارو عوضیه یا رانندست
مجبور نبودم دور و بر کسایی باشم که نفسشون بدون خاله زنک بازی بالا نمید
پولمو واسه لوازم آرایش دور نمیریختم
یه لمپن جرئت نمی کرد از کنارم رد شه بهم تیکه بندازه
نگران محیط کار و کلاس نبودم
کسی نمی تونست چند روز در ماه بگه باز وقته دیوونه شدنشه
موهام همیشه کوتاه بود
شبا دیر میومدم خونه
نگاه کثیف هیچ مرد غریبه ای دنبالم نبود
و هزار تای دیگه
...

میبینی؟ هنوز پشیمون نشدی از خلقتت؟
سخته آزار دهندست، پر از تبعیضه

زن بودن پر از خفه شدن هاست
با همه اینا جنسیتمو دوست دارم


زبان



زبان اختراع شد تا بیچارگان بتوانند افکار ناب تو را بشنوند



Wednesday, December 23, 2009

آدم خوار


من از توحش به دورم، با اینکه آدمخوار هستم فقط به خوردن گیاهخواران علاقمندم


Friday, December 18, 2009

فردا



چی شد بالاخره؟ چرا نمیگی؟ آره یا نه؟ -

چی رو نمی گم الان میام

اعلام کردن کنسله، حالا میریم فردا یا نه؟ -

جواب مثبته

پس می خوای بری؟؟ خطر ناکه ها مجوز هم ندادن... چرا نمیای بیرون؟ -

نگران نباش بالاخره چیزی که نباید می شد، شد

پس منم ببر، باشه؟ تنها نرم، می ترسم -

نگران نباش یه چیزی میشه بالاخره، ازین بدتر که نمی تونه بشه

باشه من برم خبرشو به بچه ها بدم -

من چجوری به بهنود بگم؟

یعنی اونم فردا میاد؟ -

اصلا نمیخواست اینجوری شه، همیشه حواسش جمع بود

من که نمی فهمم چی میگی... الو مریم من فردا با خواهرم میام -

الو بهنود من باردارم


Thursday, December 17, 2009

کوچه


زن: حمید آقا بچه رو بگیر اونور...

مرد: این چرا اینجوری می دوئید! خانم سرتو بکن تو پس فردا برامون حرف در میارن

زن: انقد که به فکر حرف مردمی کاش یه کمم به فکر چشمات بودی، از صبح تا شب کارت شده یه گوشه تاریک فیلم دیدن و همدمتم اون چراغ قوه... به فکر خودت نیستی این طفل معصوم باید چوبشو بخوره؟

مرد: ای بابا، بذار بیام بالا بقیه سو بگو، مگه تو محل واسه آدم....

پیرمرد: خوب راست میگه بنده خدا، حواست چند وقتیه معلوم نیست کجاست، رفتی شیر خریدی برگشتی هنوزم ساعتت تو مشتته، بیراه که نمیگه دلسوزته

زن: سلام حاج آقا، از ما که گوش نمیکنه...

مرد: حاجی داغ دلمو تازه نکن، کار من بده؟ لا اقل ما می چپیم تو تاریکی، بی ناموسی هایی که عیال دائم تو اون بیمارستان خراب شده می بینرو روحمونم ازش بی خبره. حالا کار من بد شده؟

زن: حمید! زشته جلو حاجی، نگارو بفرست بساد بالا

مرد: اصلن این علی آقای شما چه ایرادی داره؟ دیپلمشو گرفته نشسته گوشه خونه کیف دنیارو میکنه، افسردگی گرفته؟ مرده؟

شده بلای جون خمید خان، کارم شده گشتن وسایو اتاقش مبادا چیزی تو خونه قایم کنه

زن: نگارم بیا این چایی رو ببر پایین

دختربچه: تلویزیون کارتن داره...

پسر جوان: خر خر خر خر.... به به جمتون جمه! تا کسی بم گیر نداده بهتره برم، مامان جون چیزی لازم نری بگیرم؟ سلام حمید خان

پیرمرد: پسر جون چرا انقد داد می زنی حالا؟ باز کجا میری؟

پسر جوان: دنبال کار آقا جون، اگزوزش که باز لق شده، خمید خان خیلی چاکریم. میگم یه چیز یادم رفته اَه

پیرمرد: همه کاراش نصفن، خدا آخر عاقبت همه رو بخیر کنه، با اون زبون بسته ها چیکار داری؟ ریخت همه پراشون مردم آزار

دختربچه: بفرمایید

مرد: اول حاج آقا دخترم

پیرمرد: به به چه دختر گلی، بهجت خانم دستت درد نکنه


...ادامه دارد


Friday, December 11, 2009

من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم





دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست !؟
...